ریحان
سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ب.ظ
برنامهای بود که از دیروز چیده بودم. قرار بود صبحانه، بعد از ورزش لیوان شیری به همراه خرما بخورم و راه بیافتم. همین هم شد؛ اما با دو ساعت تاخیر. در ادامه قرار بود به سراغ صبحانه ریحان بروم که رسم خوبی شده بود از ماه رمضان به این طرف. رسمی که درآمدی شده برای آدمهای خاص و اعتماد به خودشان را هم زیاد میکند. قرار بود همنوا شوم با این رسم و محکی بزنم که آیا چطور است.
دیروز یازده هم که آمده بودم هنوز فروش داشتند. امروز چندی مانده به ده رسیدم ایستگاه. خبری از فروش نبود و پیشخوان را تکیه زده بودند به گوشهای. وقتی داشتم از دروازهها عبور میکردم آن فروشنده همیشه شاداب را دیده بودم، به همراه همراهی خاصتر، از کنار دروازهها به سمت ایستگاه برمیگشت.
دیروز یازده هم که آمده بودم هنوز فروش داشتند. امروز چندی مانده به ده رسیدم ایستگاه. خبری از فروش نبود و پیشخوان را تکیه زده بودند به گوشهای. وقتی داشتم از دروازهها عبور میکردم آن فروشنده همیشه شاداب را دیده بودم، به همراه همراهی خاصتر، از کنار دروازهها به سمت ایستگاه برمیگشت.
۹۴/۰۶/۰۳