دیوانگی من

اینجا که می آیی غم هایت را پشت در بگذار ، سپرده ام کسی گم و گورشان کند

دیوانگی من

اینجا که می آیی غم هایت را پشت در بگذار ، سپرده ام کسی گم و گورشان کند

آدم ها با قلم شان حرف میزنند ،
اشتباه نکنید ،
مخاطب خود قلم است،
حکم چاه را دارد!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۶
    ماهی
  • ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۶
    نقشه

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


آدمی، فطرتا با رفتارهای غیر انسانی مخالفت دارد. یعنی هر رفتاری که جلوه‌ی حیوانی به ما بدهد با درونمان مغایر است. اما در شرایط سختی گاهی حدِ مرزی شکسته می‌شود و در آن حقوق فرد یا نزدیکانش پایمال شده و مجبور می‌شود برای دفاع، به خوی غیرعقلانی خود پناه ببرد. این حد برای هر یک از ما متفاوت است که با تمرین قابلیت بالا و پایین شدن دارد.

هل دادن یکی از همین رفتارهای غیر انسانی است. اما آیا رویکرد ما برای مقابله با این رفتار درست بوده تا کنون؟ شاید اگر بیشتر به علل و شرایطش فکر کنیم مسئله حل پذیرتر شود.

اگر خیلی هم به عقب نرویم، اولین هل دادن ها برمی‌گردد به ابتدای ظهور بی آر تی‌ها. آن زمانی که نمی‌دانم اتوبوس‌ها ناگهان کم شده بود، مردم زیادتر شده بودند یا قد من برای دیدن جامعه اطراف بلندتر شده بود، که ناگهان شاهد هل دادن‌های وسیع صبحگاهی شدم. البته شاید هم همسطح شدن ورودی اتوبوس و محل قرار گیری مسافر، هل دادن را راحتتر و مشهودتر نموده بود.



آن زمان شاهد مردمانی بودیم که اغلب دیرشان شده بود و چند اتوبوسی هم، پُر روبرویشان ایستاده و بدون هیچ تغییری عبور کرده بود. از طرفی همیشه چند نفری بی اعتقاد به فلسفه صف پیدا می‌شدند که این "چند" بسته به شرایط تا بی‌نهایت هم سیر می‌کرد. البته وابسته به راننده، کجا بودن مکان ایستادن اتوبوس هم بر این مشکل می‌افزود. همیشه باید کلی تحلیل و روانشناسی صرف می‌کردیم تا دَرِ مورد نظر را حدس بزنیم و زودتر از دیگران پشت آن بایستیم.

در این میان چند عبارت همیشه شنیده می‌شد. " همه‌ی ما دیرمان شده است" "خب زودتر بیدار میشدی" "ده نفر پیاده شدند دو نفر سوار شدند" یا همان موقع از طرف مقابل"دو نفر پیاده شدند، ده نفر ... ". در این شرایط و اوضاع روانی حدِ رجوع به خوی عصابنیت‌محور هم پایین می‌آمد و مشاهده هر به ظاهر ظلمِ به ظاهر کوچکی می‌توانست خازن صبری را بشکند و کاسه‌ای لبریز کند.

مردمی که در هر ایستگاه دست به گوشت رسیده می‌شدند و به فضای متحرک و تنگ و تاریک اتوبوس راه می‌یافتند، دیگر همانند رُباتی که ماموریت خود را با موفقیت به پایان رسانده است، سیستم خود را خاموش می‌کردند. از طرفی پیام‌هایی همچون "دستت رو به جایی هم نگیری نمیافتی" به راحتیِ خیال افراد و عمیق‌تر شدن عمق بیهوشی، در آن فضای بدون اکسیژن، کمک می‌کرد. در این شرایط در فضای روبروی در گردآبی شکل می‌گرفت سرشار از مردمان در هم رفته و دو راهروی چپ و راست تنها جوی‌هایی به سمت مرکز سرازیر بودند.


علت دیگری که به تقویت این شرایط یاری می‌رساند استدلال "چند ایستگاه دیگه پیاده میشم" بود و محکم به میله چسبیدن، که مشکلات طراحی نادرست فضاهای داخلی واگن اتوبوس و مترو را یادآور می‌شد و معضلات عدم بومی سازی تکنولوژی.

حال کافی بود به اندازه یک نفر هم که شده فضای خالی‌ای در راهروها دیده می‌شد تا مردم پشت در، با شعار یک صدای "آقا اون عقب خالیه" و تمام نیروی بازوان و زانوان، به سوی فضای خالی بروند. طبیعی است که این عمل آزادی طلبانه، هُل دادن نام دارد و چه است و چه نیست دیگر جایگاه چندانی در تحلیل‌های ذهن فرد نخواهد داشت.

شاید به قولی درست‌تر باشد برای انتقاد از دولت و شهرداری نامه طویل کنیم و بین مردم پخش کنیم تا بلکه 20،10 تایی واگن زیاد کنند و شاید روزی مهندسانه شهر را اداره نمایند. اما مهمتر از آن، در کنار هم بودن مردم و درک متقابل آن‌هاست که زندگی را برایشان راحتتر می‌نماید.

محمدهادی شادمهر
۰۴ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر