فایده
"درنگ باید کرد..."
اغلب درست پایان یک دوره میفهمم چه قدر کارهای خوبی وجود داشته برای انجام. اما آنچه باز جلوی غرق شدنم را میگرفته در انبوهی از افسردگی ها، همین نهایت استفاده در لحظههای نود است.
مثلا دوره پیش از دانشگاهی برنامه عیدانه بود برای کنکور که اردوآنه در مدرسه میماندیم. از سفرهای بلافاصله قبل و بعد اردو که میگذرم میرسم به آخرین روز مفید آن. من که به عنوان مسؤول درس خواندن چند نفر، تازه خودم فهمیده بودم باید چه میکردیم از ابتدا، آن موقع هم کم نیاوردم، از روز آخر تمام استفاده را بردم و بعدها هم هیچ حسرتی نداشتم برای خوردن.
استخر دانشگاه بماند برای پست دیگری.
این پارک گفت و گوی نزدیک دانشکده برایم همیشه سوال بود. نزدیک به چهارسال است که توی نقشه موبایلم به دنبالش میگشتم و تازه امروز به همت دوستان آشنا به محیط، پیدایش کردم. تنها یکبار قبل از این آنجا بودم، آن هم اوایل افتتاح شدنش؛ خیلی عوض شده بود. کافه خوبی هم داشت و کلی حرف توی ذهن که شاید این پارک پانزده دقیقه فاصلهای، جای خوبی هم باشد برای کتاب خوانی و استراحت های نیم روزی.
همین گروه چند نفرهی به اصطلاح فنی مان، که امشب یادآوری شدم باطنا اصلن هم فنی نیستیم... (البته ظاهر ها هم عوض شده). ای کاش زودتر در این حلقه میشدم یا وقتی شده بودم هم فعالترش میکردم. آخر به قولی اصلا ما ها هستیم که داریم فوق برنامه میشویم و درواقع فلسفه و اجتماعی ها کار علمی میکنند. شکر خدا همچنان نود نگذشته و باید حداکثر استفاده را از دقیقههای آخر برد.