دیوانگی من

اینجا که می آیی غم هایت را پشت در بگذار ، سپرده ام کسی گم و گورشان کند

دیوانگی من

اینجا که می آیی غم هایت را پشت در بگذار ، سپرده ام کسی گم و گورشان کند

آدم ها با قلم شان حرف میزنند ،
اشتباه نکنید ،
مخاطب خود قلم است،
حکم چاه را دارد!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۶
    ماهی
  • ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۶
    نقشه

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


"درنگ باید کرد..."

اغلب درست پایان یک دوره میفهمم چه قدر کارهای خوبی وجود داشته برای انجام. اما آنچه باز جلوی غرق شدنم را می‌گرفته در انبوهی از افسردگی ها، همین نهایت استفاده در لحظه‌های نود است.

مثلا دوره پیش از دانشگاهی برنامه عیدانه بود برای کنکور که اردوآنه در مدرسه می‌ماندیم. از سفرهای بلافاصله قبل و بعد اردو که می‌گذرم می‌رسم به آخرین روز مفید آن. من که به عنوان مسؤول درس خواندن چند نفر، تازه خودم فهمیده بودم باید چه می‌کردیم از ابتدا، آن موقع هم کم نیاوردم، از روز آخر تمام استفاده را بردم و بعدها هم هیچ حسرتی نداشتم برای خوردن.

استخر دانشگاه بماند برای پست دیگری.

این پارک گفت و گوی نزدیک دانشکده برایم همیشه سوال بود. نزدیک به چهارسال است که توی نقشه موبایلم به دنبالش می‌گشتم و تازه امروز به همت دوستان آشنا به محیط، پیدایش کردم. تنها یکبار قبل از این آنجا بودم، آن هم اوایل افتتاح شدنش؛ خیلی عوض شده بود. کافه خوبی هم داشت و کلی حرف توی ذهن که شاید این پارک پانزده دقیقه فاصله‌ای، جای خوبی هم باشد برای کتاب خوانی و استراحت های نیم روزی.

همین گروه چند نفره‌ی به اصطلاح فنی مان، که امشب یادآوری شدم باطنا اصلن هم فنی نیستیم... (البته ظاهر ها هم عوض شده). ای کاش زودتر در این حلقه میشدم یا وقتی شده بودم هم فعالترش می‌کردم. آخر به قولی اصلا ما ها هستیم که داریم فوق برنامه می‌شویم و درواقع فلسفه و اجتماعی ها کار علمی می‌کنند. شکر خدا همچنان نود نگذشته و باید حداکثر استفاده را از دقیقه‌های آخر برد.

محمدهادی شادمهر
۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

اغلب آدم ها از یه جایی به بعد، از یه اتفاقی به بعد، احساس می‌کنند دیگه پیر شدند. حالا این اتفاق میتونه یه شکست باشه، یه روز فکر کردن به روزهای گذشته باشه یا نه اصلا همینطوری و ناگهانی.

این روز و این لحظه نقطه شکست این آدم هاست و خیلی باید تلاش کرد تا دوباره به زندگی شاد برگردند. این نقطه مصنوعیه و امیدوارم از این به بعد هیچ کس به این نقطه نرسه؛ هیچ وقت.

ولی توی زندگی همه‌ی ما نقطه های حقیقی ای هم وجود دارند. مثلا دو سالگی یه مرزه برای فهمیدن، 13 سالگی یه مرزه برای شناختن و 22 سالگی یه مرزه برای شناخته شدن.

شاید تاریخ تولد برای بعضی‌ها ارزشی نداشته باشه، ولی به طور تقریبی و گاها حتی دقیق، مرزهای زندگی رو تعیین میکنه... .

22سالگی مرز تصمیمه، مرز انتخاب اینکه قراره کی یا چی بشی تو این دنیا... حالا اینکه چقدر بشی بسته به مرزهای بعدی داره. 22سالگی یعنی آماده‌ای تا مردم بشناسندت و از این به بعد صفت هایی که برات قایل میشند توی ذهنشون ماندگارتر خواهد بود.

البته من همیشه بین دوستان توی مرز شکستن نفر آخرم ولی در عوض فرصت این رو دارم که ازشون تجربه کسب کنم. در هر صورت عبور خوبی رو برای همشون آرزو می‌کنم و امیدوارم گامهاشون رو محکم و شاد بردارند.

محمدهادی شادمهر
۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر