برخی موقعیتها را دوست دارم فقط جاری باشند، بدون تمام شدن. نمیخواهم حتی یک لحظه به این فکر کنم، که من باید چه بگویم یا چه کار کنم.
برخی موقعیتها را دوست دارم فقط جاری باشند، بدون تمام شدن. نمیخواهم حتی یک لحظه به این فکر کنم، که من باید چه بگویم یا چه کار کنم.
وقتی خیلی از آدمها یک آدم را به یاد تو بیاورند، اتفاق خاصی نیست. وقتی همه آدمها... ، تازه شروع ماجراست. وقتی همه چیز تو را به یاد یک چیز بیاندازند، پایان ماجرا... .
فرشتههای بزرگ، نه زیاد، اما هنوز هم هستند. ناگهان کمکی به ظاهر کوچک اما نایاب میکنند و بعد محو میشوند. این فرشتهها نه به خاطر بزرگی یا کوچکی ما و یا کاری که اخیرا انجام دادهایم... ، کمک میکنند چون بزرگند، و بزرگتر خواهند شد.
جالب بودن این ارتباط های مجاز از واقعیت، شکلک هایی از لبخند است که متناسب با نویسنده آشنای خود، لبخند او را مجسم میکنند. درست با همان وقار داشته یا نداشته. مسخرگی اش هم وقتیست که این شکلک های به ظاهر متفاوت مجازانه، تصویر جدیدی از لبخندهای کمی آشناهایی میسازند، که شاید هیچوقت واقعیتی از آن را ندیده ایم. تجسمی از وقاری که معلوم نمیشود داشته یا نداشته.
همیشه این تخفیفهای عجیب کالاهای خوب، به جای آنکه خوشحالم کنند یادآور دیگر لحظههای سالند. زمانهایی که همین کالاها را با قیمتی چنان بالا میفروشند که حالا حتی با تخفیفهای عجیبشان سود کلانی خواهند داشت.
یکی از بهترین روزهای زندگی، گاهی بسیار شبیه بهترین روزهای گذشته است. روزهایی که شاید زمان نسبتا زیادی هم از آنها گذشته باشد. این روز وقتی بهتر هم میشود که یکی از بهترین کتابها را از یکی از بهترین دوستانت هدیه بگیری. کتابی که بهترین بهانه میشود برای شروع دوبارهی کتابخوانی های زیرزمینی ات.
غرق شدن در داستانی که روزی بیشتر از11،10 صفحه اش را نمیخوانی و تو را در زندگی جدیدی میبرد که گاهی تفاوت شخصیت های داستان و زندگی روزمرهات را کم میکند. این شخصیتها هرچند در چند هفته با تو آشنا میشوند، تا پایان زندگی ماندگارند و گاهی درست مثل یکی از بهترین دوستهایت به پارک میآیند، با هم کافه ای میروید و گاه دورتادور دانشگاه را با هم قدم خواهید زد.
وقتی فقط دپرس باشی هیچ مشکل خاصی نیست. به راحتی هر بهانه میتواند تو را از این حالت خارج کند. مشکل از آنجایی شروع میشود که به این حالتِ ناراحتی، علاقهمند میشویم.
بعضی آدمها هستند که هر طور میشود باید از آنها دوری کرد. حتی اگر به طور اتفاقی به هم رسیدید، مسیری عوض کنید و سری پایین بیاندازید، و یا اصلا عینک دودی بزنید، به روبهرویتان خیره شده و با سرعت نسبتا مناسبی عبور کنید. این آدمها مشکل خاصی ندارند، فقط ممکن است ناگهان دلتان را بدزدند و آن وقت این در و آن در به دنبال قلبتان آواره شوید.
به کلانتری رفتن هم دیگر سودی ندارد. این پلیسها هیچ وقت خدا هیچ دزدیای را آنطور که باید پیگیری نکردهاند. معلوم نیست چندبار باید از این پارکینگ به آن یکی بروید و زیر برگه هایی را امضا کنید که میگویند این دل هم برای شما نبوده است.
گاهی کارهایت را که روی کاغذ مینویسی، هر یک جای خودش را پیدا میکند. برنامه ای منظم درست میشود. تنها مشکل این است که برنامه را درست انجام نمیدهی. گاهی هم آنقدر کار روی سرت هست که حتی روی کاغذ، درون یک جدول ساده هفتگی جا نخواهند شد. شاید بهتر باشد تا میتوانی روی سرت کار بریزی. اینگونه لااقل عذاب وجدانی برای بیبرنامگیهایت به سراغت نمیآید.
هر از چندگاهی باید عام بشوی تا عامها را هم بهتر بشناسی. آنوقت خاصتر میتوان خاص بوذ.