فرشتههای بزرگ، نه زیاد، اما هنوز هم هستند. ناگهان کمکی به ظاهر کوچک اما نایاب میکنند و بعد محو میشوند. این فرشتهها نه به خاطر بزرگی یا کوچکی ما و یا کاری که اخیرا انجام دادهایم... ، کمک میکنند چون بزرگند، و بزرگتر خواهند شد.
فرشتههای بزرگ، نه زیاد، اما هنوز هم هستند. ناگهان کمکی به ظاهر کوچک اما نایاب میکنند و بعد محو میشوند. این فرشتهها نه به خاطر بزرگی یا کوچکی ما و یا کاری که اخیرا انجام دادهایم... ، کمک میکنند چون بزرگند، و بزرگتر خواهند شد.
جالب بودن این ارتباط های مجاز از واقعیت، شکلک هایی از لبخند است که متناسب با نویسنده آشنای خود، لبخند او را مجسم میکنند. درست با همان وقار داشته یا نداشته. مسخرگی اش هم وقتیست که این شکلک های به ظاهر متفاوت مجازانه، تصویر جدیدی از لبخندهای کمی آشناهایی میسازند، که شاید هیچوقت واقعیتی از آن را ندیده ایم. تجسمی از وقاری که معلوم نمیشود داشته یا نداشته.
همیشه این تخفیفهای عجیب کالاهای خوب، به جای آنکه خوشحالم کنند یادآور دیگر لحظههای سالند. زمانهایی که همین کالاها را با قیمتی چنان بالا میفروشند که حالا حتی با تخفیفهای عجیبشان سود کلانی خواهند داشت.
وقتی فقط دپرس باشی هیچ مشکل خاصی نیست. به راحتی هر بهانه میتواند تو را از این حالت خارج کند. مشکل از آنجایی شروع میشود که به این حالتِ ناراحتی، علاقهمند میشویم.
بعضی آدمها هستند که هر طور میشود باید از آنها دوری کرد. حتی اگر به طور اتفاقی به هم رسیدید، مسیری عوض کنید و سری پایین بیاندازید، و یا اصلا عینک دودی بزنید، به روبهرویتان خیره شده و با سرعت نسبتا مناسبی عبور کنید. این آدمها مشکل خاصی ندارند، فقط ممکن است ناگهان دلتان را بدزدند و آن وقت این در و آن در به دنبال قلبتان آواره شوید.
به کلانتری رفتن هم دیگر سودی ندارد. این پلیسها هیچ وقت خدا هیچ دزدیای را آنطور که باید پیگیری نکردهاند. معلوم نیست چندبار باید از این پارکینگ به آن یکی بروید و زیر برگه هایی را امضا کنید که میگویند این دل هم برای شما نبوده است.
گاهی کارهایت را که روی کاغذ مینویسی، هر یک جای خودش را پیدا میکند. برنامه ای منظم درست میشود. تنها مشکل این است که برنامه را درست انجام نمیدهی. گاهی هم آنقدر کار روی سرت هست که حتی روی کاغذ، درون یک جدول ساده هفتگی جا نخواهند شد. شاید بهتر باشد تا میتوانی روی سرت کار بریزی. اینگونه لااقل عذاب وجدانی برای بیبرنامگیهایت به سراغت نمیآید.
هر از چندگاهی باید عام بشوی تا عامها را هم بهتر بشناسی. آنوقت خاصتر میتوان خاص بوذ.
همیشه پدرم میگفت پولهایت را در جیبهای مختلف و مکانهای گوناگونی بگذار تا اگر دزدیده شدند، یا گم یا هر چه، بیپول نشوی. من که اکثرا از روی تنبلی یا هر چیز، پولهایم را یک جا میگذارم، اما نمیدانم چرا هر بار دستمال کاغذی تا میکنم آن را در جیبها و مکانهای مختلفی قرار میدهم.
در طول زندگیام هیچ گاه وقت مناسب را پیدا نکردم و تمام کارهایم در اوقات نامناسب انجام شدند. شاید اصلا هیچ وقت مناسبی برای هیچ کاری وجود نداشته باشد.