دیوانگی من

اینجا که می آیی غم هایت را پشت در بگذار ، سپرده ام کسی گم و گورشان کند

دیوانگی من

اینجا که می آیی غم هایت را پشت در بگذار ، سپرده ام کسی گم و گورشان کند

آدم ها با قلم شان حرف میزنند ،
اشتباه نکنید ،
مخاطب خود قلم است،
حکم چاه را دارد!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۶
    ماهی
  • ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۶
    نقشه

بعضی حریم خصوصی‌ها، عمومی اند،، میبینی، ولی نباید وارد بشی...

بعضی حریم عمومی‌ها، خصوصی اند،، نمیبینی، ولی باید وارد بشی...

محمدهادی شادمهر
۰۸ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از مکان های جالب عکس می‌گیرم. نه برای آن که تجدید خاطره کنند برایم، هر وقت دوباره آن صحنه ها را می‌بینم به یاد عکسشان میافتم.

محمدهادی شادمهر
۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمیدانم ولی شاید بدترین حالت باشد؛ عاشق عصبانیت یک نفر باشی. آن وقت عصبی میشود و تو میخندی, داد میزند تو میخندی, او خشمگین تر و تو بیشتر میخندی.

محمدهادی شادمهر
۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی به اغراق ناخودآگاه حرف هایم پی بردم, دیگر نمی شود به حرف دیگران بها داد.

محمدهادی شادمهر
۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از همان کودکی، از جمله‌ی "یا باید گرگ بود یا گوسفند" دل خوشی نداشتم. هیچ کدام برایم راضی کننده نبود. مدام درگیر این بودم که آدم ساده ای باشم یا پیچیده. مردم به نظر ساده ها را بیشتر دوست دارند, دایم دلشان میسوزد برای آنها. برخی هم خوشحال اند از اینکه میتوانند سر به سر ساده ها بگذارند یا حتی بدتر, سلطه ای بر آن ها داشته باشند.


در آن تاکسیِ خاص, بیشتر از همیشه به زبانش علاقه مند شدم. برای گفتن هر حرف از تمام وجودش بهره میبرد. آن قدر زیبا که من, بدون هیچ سر رشته از زبان بدن, بیشترِ احساسش را درک میکردم. لااقل چنین تصوری داشتم.


شرم داشتم از حرف هایی که نمیفهمیدم در حالی که چنان انرژی زیبایی برایشان صرف شده بود. حاضر نبودم دست به گوشی ام ببرم و در لحظه واژه هایم را ذخیره کنم. میترسیدم حس کند فقط ذره ای  نسبت به شنیدن حرف هایش بی علاقه ام و از حروفش محرومم کند.  


وقتی لبخند چاشنی واژه هایش میکرد, ناخود آگاه من هم میخندیدم, یک رابطه متقابل شکل گرفته بود و هر چند غیر واقعی, به نظر میرسید خیلی خوب حرف یکدیگر را میفهمیم.

وقتی از تاکسی اش پیاده میشدم طوری خدانگهداری[1] کردیم که انگار مدت ها هم زبان بوده ایم،، در نهایت شکوه.


پ.ن:
1. به یاد حمید عزیز
محمدهادی شادمهر
۲۵ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هفت میلیارد نفر الکی نیست. هر چقدر سعی کنی رفتارت خاص باشند، باز هم شبیه گروهی از مردم هستی. دیوانه هم باشی توفیری نمیکند.

همیشه راهی هست ... .

محمدهادی شادمهر
۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آدم ها نوعی حیوان نیستند. نوعی از اشیاءاند. برخی مثل فلزات به سرعت گرم می‌شوند و زودتر سرد. برخی نیز عایق‌اند. به هر حال زیاد گرمشان کنی، یا ذوب می‌شوند یا می‌شکنند.

محمدهادی شادمهر
۰۵ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آهنگ، یا باید برای آن نا کجا آبادی ها باشد که هیچ نفهمی، یا اگر هم فارسی، آنقدر سلیس که با گذشت چند دور، دیگر حواست را به خودش جلب نکند. یگانه کاربرد آهنگ همین است؛ به هیچ مشغول شدن.

محمدهادی شادمهر
۲۱ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این کالاهای چینی خیلی خوبند. به تنهایی مسئله فخر فروشی لباس ها را حل کرده اند. حالا دیگر هر کس هر چه به سلیقه اش هست میخرد و میپوشد. اصلا هم مهم نیست چقدر دوام بیآورد یا این ضرب المثل انگلیسی ها چه بگوید.


محمدهادی شادمهر
۱۴ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عاقل ها عادت میکنند. هر کدام را که نگاه میکنم عادت کرده است با سازهایی که میشنود برقصد, کاملا هماهنگ.نه اینکه دیوانه ها نمیرقصند; سازها را به شکل دیگری میشنوند, آن طور که میخواهند,, میخواهد.
سازها برایشان میرقصند.

محمدهادی شادمهر
۱۳ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر